نوپدید

یک سایت دیگر با وردپرس فارسی

چالشی به نام مرغ

چالشی به نام مرغ
ایران
ایران

نگارش توسط مهران میرزائی در ۰۸ بهمن ۱۴۰۲

چند وقتی است به این فکر میکنم که چگونه می توان احساس مفید بودن کرد و کمی برای غیر از خود منفعت داشت که در همین ایام یک روزی ناگهان در خیابان اتفاقی، نزاعی را مشاهده کردم و کمی متعجبانه جلو رفتم دیدم این جدال نافرجام بر سر مرغی است که وجود خارجی ندارد و مردم ناراحت بر سر این هستند که چرا توزیع مرغ انقدر ناصحیح است که چند وقتیست به جای خوردن مرغ فقط اسمش را می شنوند…! در همین زمان در چند نقطه دیگر از شهر هم نزاع بر سر توزیع مرغ را باز مشاهده کردم و…

  • 122 بازدید
  • 0 پسند
  • 0 نظر

چند وقتی است به این فکر میکنم که چگونه می توان احساس مفید بودن کرد و کمی برای غیر از خود منفعت داشت که در همین ایام یک روزی ناگهان در خیابان اتفاقی، نزاعی را مشاهده کردم و کمی متعجبانه جلو رفتم دیدم این جدال نافرجام بر سر مرغی است که وجود خارجی ندارد و مردم ناراحت بر سر این هستند که چرا توزیع مرغ انقدر ناصحیح است که چند وقتیست به جای خوردن مرغ فقط اسمش را می شنوند…!

در همین زمان در چند نقطه دیگر از شهر هم نزاع بر سر توزیع مرغ را باز مشاهده کردم و با گوشی خود فیلم برداری کردم و با خود بارها مرور کردم که چگونه می توان این مسئله اجتماعی را برای مردم حل کرد.

کمی تحقیق کردم و با جمعی از رفقا صحبت کردم و فهمیدیم مسئله اصلی کمبود مرغ نیست بلکه مشکل اصلی عدم توزیع صحیح مرغ است. با خود فکر کردیم و گفتیم بر همه دوستان لازم است فکر کنند و به ایده ای برسیم؛ برای حل این مسئله تصمیم بر این شد که با بعضی از رفقا بریم و ببینیم در مرکز توزیع مرغ شهر چه خبر است! و این مرغ بیچاره به دست چه کسی اسیر شده که توفیق دیدنش روزی مردم نمی شود.

فهمیدیم آنچه مشکل دارد نه از مرغ است و نه از مردم بلکه مشکل از افرادی است که در مرکز توزیع مرغ به جای کمک به مردم، دلال شده اند و به جای توزیع صحیح مرغ، دارند جیب خود را از پول دلالی پر می کنند.

ما هم با فیلم هایی که داشتیم و طرحی که به آن رسیده بودیم رفتیم پیش بزرگان و معتمدان شهر و گفتیم ما مردم می توانیم با عزمی راسخ و متحد باهم بیاییم یک خط توزیع مستقیم راه اندازی کنیم تا دست دلال نامهربان که به فکر دنیای خویش است را از این مرغ مظلوم دور کنیم و خدارا شکر بزرگان و معتمدمان هم با شوق بسیار قبول کردند و گفتند ما از تمام ظرفیت خودمان برای صحبت با مغازه دار و مردم استفاده می کنیم و با بزرگان شهر رفتیم پیش مسئولان و آنها هم با استقبال فراوان گفتند ما هم خود را از مردم میدانیم و هر کمکی بتوانیم می کنیم.

حالا دیگر وقت آن بود که مرکز پخش مرغ و ماشین حمل و مغازه دار یکدل خود را از جنس مردم ببینند و با هم با تمام توان در کنار مردم بایستند. و حاصل آن شد که مرغ را مستقیم آوردیم با ماشین حمل بار که هماهنگ شده بود در مغازه ای که قبلش با او صحبت کرده بودیم و به تعداد لازم مرغ را به دست مردم رساندیم. و به این نتیجه رسیدیم که رمز نجات اجتماع از آسیب ها این است که مردم به این باور برسند که می توانند خودشان در کنار هم مشکلات خودشان را حل کنند.

نظرات کاربران

برای ارسال دیدگاه ابتدا عضو سایت شوید !